سه تا کتاب است که درباره ی کله کدو وکارهایش است. آقای ناصر کشاورز شعرها را گفته اند.(من شعر های آقای کشاورز دوست دارم.)
خیلی قشنگ است.هم من هم مامان وبابام کله کدو را دوست دارند.می دانم شما هم کتاب را بخوانید با او دوست می شوید.
این کتاب ها را وقتی سه سالم بود بابا و مامانم برام خریدند.جایزه ی اینکه تو دندانپزشکی گریه نکردم.
همراه یک بستنی بزرگ و خوشمزه....
اما...
کله کدو یک پسر روستایی که از روستا به شهر می رود پیش عمه اش که تنها بود،زندگی می کند.یکی از شعر هایش را برای شما می نویسم.
شب تو حیاط خونه چک چک چک بارون بود
کله کدو دوباره چشماش به اسمون بود
یک مرتبه تو ابرا یک نور آبی رنگ دید
مثل فلاش دوربین از اون یه خرده ترسید
از تو حیاط صدا زد کی داره عکس میگیره
عجب صدایی داره مثل صدای شیره
ترسید و رفت رو ایوون داد زد و گفت کی اونجاس؟
فکر کرد یه شیر عکاس تو آسمون رو ابرهاست
همین که نور می اومد فوری چشاشو می بست
نفهمید این صدا از آسمون غرمبه است!
.: Weblog Themes By Pichak :.