سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : جمعه 93/6/14 | 5:59 عصر | نویسنده : محمد امین شیعی

سلام

امروز میخوام یک خاطره قشنگ بگم

یک روز با بچه های کلاس قرانمون رفتیم اردو.

میخوای بدونید کجا ؟؟

الان میگم.آماده باشین،می خوایم بخندیم.

زیاد این جوریخیلی خنده‌دار،یا این جوریجالب بودپسهیسسسس!!!خوب گوش کنیدنکته بین

ما رفتیم تهران و بعد رفتیم پارک آبی ازادگان.

اول باید دوش می گرفتیم ولی همه از زیر دوش فرار می کردند جالب بود

آخه خیلی سرررد بود. ولی من رفتم زیر آب .چشم تون روز بد نبینه، دو پا داشتم دو پام  قرض کردم و د... فرارخیلی خنده‌دارخیلی خنده‌دار

بعد رفتیم تو دریاچه . باز د ...بدو تو آبخیلی خنده‌دار

تا گرم شدیم من و دوستم رفتیم رو سرسره.

توی سرسره ی من سر هر پیچ نور خورشید می افتاد 

و من فکر می کردم نور آفتاب لامپه که توی استخر ،زیر سرسره است.

سه باراین اتفاق افتاد.دفعه بعد چشمام رو بستم  و یهو تالاپ رفتم تو آبخیلی خنده‌دارجالب بود 

بعدم رفتیم دریاچه ی مصنوعی .نشستیم تو دریا .موج می زد و ما می رفتیم عقب و جلو. یک دفعه آب یخ ریخت روی ما.

پشت سرم رو نگاه کردم .استاد مون بود که آب می پاشید.

آب بازی شروع شد .منم دور استاد کرال رفتم. خیس خیس شد.کیف کردم

خسته کنندهبعدم کله ملق زدم .

صدای بلندگو اومد.سانس تمام شده بود.

ولی من هنوز دلم آب بازی می خواست.

خیلی خوش گذشت.

بچه ها شما هم حتما برید سرسره آبی.




تاریخ : دوشنبه 93/6/10 | 5:6 عصر | نویسنده : محمد امین شیعی

سلام دوستان کتاب خوانم

مژده .گل تقدیم شما...مژدهگل تقدیم شما

می دونین چی شده...

امروز یک کتابخونه زیبا و خوشگل با کلی داستان رنگارنگ زیبا به شما معرفی کنم

 نمیدونید چقدر داستان بود...

تازه داستان ها تصویرم دارن

آخه من قصه های تصویردار رو بیشتر دوست دارم

اینم ادرسش...

www.bookakan.org/story/library

لینک کتابخونه رو به لینک های وبلاگ اضافه کردم

حتما سربزنید و طعم خوشمزه کتاب ها رو بچشین.منتظر نظراتتون هستممؤدب




تاریخ : دوشنبه 93/1/25 | 9:6 صبح | نویسنده : محمد امین شیعی

هفت سین

یک روز سیب وسنبل هفت سین با هم دعوا می کردند.سنبل گفت:من لاغرم وقدم بلندتر است اما تو کوتاه و تپلی چاقی.سیب گفت:برو ببینم،تو را نمی شود خورد ولی من را می شود.سنبل داد زد من بوی بهتری دارم.سیب گفت:نخیرم من بوی بهتری از تو دارم.

آن قدر سروصدا کردند که سیر و سرکه بیدار شدند.سیر گفت:سیب راست می گوید.سرکه داد زد سنبل راست می گوید.وای دوباره دعوا شد.آن قدر سر و صدا کردند که سکه و سبزی  را هم بیدارکردند.سبزه گفت:این که دعوا ندارد خوب معلوم است سرکه و سنبل راست می گویند.این بار سکه دادزد:نخیرم من طرفدار سیر و سیبم.

نه دیگر تحمل دعوا ندارم.صدا آن قدر بلند شد که سنجد دانا را از خواب بیدار کردند.سنجد گفت:این همه سرو صدا برای چیست؟سکه سیر تا پیاز تا خرما و انگور را تعریف کرد.سنجد گفت:دعوا نکنید.این دعوا ندارد.هر کس یک توانایی دارد.سنبل بوی خوبی دارد،سیب خوشمزه است.پس با هم دوست باشید.

اسفند 93

 






  • تک تاز بلاگ | قیمت دلار | تبادل اطلاعات